وشنبه 23 ارديبهشت 1387
چشم معما
خون می خورَدَم حسرت آن چشم معما
در حیرتم از غربت آن چشم معما
يكشنبه 22 ارديبهشت 1387
دوبیتی تقدیمی به شما
بیا شعری بخوان همراه با من بیا همگام شو ناگاه با من
طلوع آفتاب حسن با تو نماز عشق و اشک و آه بامن
به رقص موجهابرآب سوگند
به اشک عاشقی در خواب سوگند
به پیوند لطیف باد و گلبرگ
به چشمان تر مهتاب سوگند
يكشنبه 22 ارديبهشت 1387
دلتنگترین
دل تنگترین خاطره روی زمینم عمریست که با خاطره ها خانه نشینم
همبستر نفرینم وهمخوابه اندوه بادرد هم آغوشم وبارنج قرینم
سه شنبه 6 فروردين 1387
بیا
بیا و کشتی ما در شط شراب انداز خروش و ولوله در جان شیب و شاب انداز
شاید این تک بیت زیبای حافظانه یاریم کند در ادای وامی که قلبم بر زبانم داشته ودارد. برآنم که هر روز اندکی از اندوهان روحم را به صورت لبریخته هایی چند بر دایره این صفحه بریزم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر